هيراد مامانهيراد مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
آشنايي من و باباآشنايي من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

هيراد ميوه شيرين زندگيم

فتوپيج آقا هيراد - شماره دو

  مراسم ماست خوران آقا هيراد كه علاوه بر اعضاء صورت موها هم از ماست خوران بي نصيب نبودند   وقتي بابا ايمان و آقا هيراد هر دو با هم مي رن به عمق تلويزيون   اينجا سوار دوچرخه دختردايي هستي شده بودي و به هيچ وجه هم نمي خواستي پياده بشي   قربونت بشم كه وقتي مامان رانندگي مي كنه مثل آقاها مي شيني كنارم     علاقه شديد آقا هيراد به دسته تي، به قول بابا ايمان موسي وارد مي شود   اين هم يك عكس خوشگل از شيرين عسل مامان، مي ميرم برات عشقم ...
27 مرداد 1394

بدون عنوان

سلام عزيزم دلم، از خداي خودم مي خوام كه هميشه خنده روي لبهاي قشنگت باشه و هميشه قشنگي هاي اين زندگي رو با اون چشمهاي خوشگلت ببيني. ببخشيد ماماني من خيلي نوشتارم خوب نيست خيلي نمي تونم مثل خيلي هاي ديگه زيبا و رمانتيك بنويسم ولي خوب سعي مي كنم هرچي توي دل و احساسم هست برات بنويسم. مامان بالاخره موفق شد باشگاه ثبت نام كنه و ورزش كردن رو دوباره شروع كنه. خيلي خوشحالم چون توي همين دو هفته كه شروع كردم كلي جمع و جور شدم و مهمتر اينكه خيلي توي روحيه ام تأثير گذاشته، بالاخره مامان هم به يه تنوع نياز داره ديگه عشقم. تو روزهايي كه من مي رم باشگاه شما و بابا ايمان كلي با هم حال مي كنيد، با هم ميان توي حياط و ...
27 مرداد 1394

فتوپيج آقا هيراد - 13 ماهگي - شماره يك

آقاي هيراد در مطب دكتر حميدي براي واكسن هپاتيت A در 13 ماهگي     يك شب خيلي خوب و به ياد ماندني با همكاران مامان در رستوران آقا هيراد و يگانه دختر خانم قطب همكار مامان (آقا هيراد انقدر توسط همكاران مامان چلونده شده بودند كه به اين روز در آمده بود )         آقا هيراد و دختر دايي هستي پارك نزديك خونمون (قربون اون چشات بشه مامان)       آقا هيراد و ماشينش كه مامان صديقش براش خريده (حياط خونه)   آقاي هيراد خوش تيپ قبل از رقتن به خونه مامان حكيمه عشقمي مام...
18 مرداد 1394

واكسن هپاتيت A

سلام عشقم كه روز به روز داري بزرگتر و عزيزتر و شيرين تر مي شي. دو روز پيش رفتيم مطب دكتر حميدي براي دور اول واكسن هپاتيت A ، دختر دايي هستي و پسر دايي محمدحسين هم با ما اومدند. الهي بميرم برات كه اينقدر مظلوم گريه مي كردي، جيگرم برات كباب شد ولي خوب عوضش ديگه بدنت بيمه مي شه و تا عمري كه داري راحت هستي. خدا رو شكر همه چيت هم خوب بود. وزنت نسبت به يك ماه پيش يك كيلو اضافه شده يعني 11 كيلو شدي. قربونت بشم. يك خبر خوب هم اينكه دكتر ديگه قرض فنوبارميتال (ضد تشنج) و حذف كرد البته به شرط اينكه وقتي تب كردي بايد تا موقعي كه تب داري استفاده كني كه انشاءالله هيچ وقت تب نكني و كارت به اين قرصها و دارو ها نرسه. خيلي خيلي خيلي دوستت دارم. بو...
13 مرداد 1394

عكس هاي جا مانده از قبل

لباس نو مبارك-قربونت برم كه انقدر رنگ روشن بهت مي ياد عزيزم     اين شما و شيشه داروخوري كه شبها كلي باهاش حال مي كني     پارك دم خونمون و ذوق كردن شما از ديدن سرسره ها         ...
6 مرداد 1394

عسكهاي دماوند (تعطيلات عيد فطر)

حياط خونه عمو محمد و حوض خوشگلشون كه شما با ديدن فواره هاش كلي ذوق مي كردي       روز يكشنبه خاله مينا ما رو برد امام زاده عبداله كه خيلي خوشگل و با صفا بود، اين هم شما كه خيلي راحت نشستي وسط حياط امام زاده       يك خونه خيلي خيلي خيلي قديمي روبروي امام زاده بود كه بابا ايمان خيلي خوشش اومد و چند تا عكس اونجا گرفتيم         عسكهاي تاپ سواري شما تو حياط خونه عمو محمد         شما و مامان صديق (از خواب هلاك بودي ولي همچنان به بازي گوشي ادامه مي دادي ) ...
6 مرداد 1394

بدون عنوان

من اوووومدمممممم عذرخواهي مي كنم عشقم بابت غيبتم. يه كوچولو بي حوصله بودم كه خيلي مهم نيست ديگه عادي شده. جونم برات بگه كه تو پست قبلي برات گفته بودم كه برنامه تعطيلات عيد فطرمون چي هستش كه كلاً برنامه عوض شد و ما روز شنبه يعني روز عيد فطر رفتيم دماوند خونه عمو محمد و خاله مينا (پسر خاله من و خانمش) و تا يكشنبه اونجا بوديم. مي دونم به شما كه خيلي خوش گذشت چون كلي با دختر دايي هستي و پسر دايي محمد كلي بازي و شيطوني كردي و از آب و هواي تميز اونجا كلي لذت بردي. ما هم در كنار تو كلي خوش گذرونديم و كيف كرديم. يك سري عكس اونجا انداختيم كه توي پست بعدي برات مي ذارم دووووووووستتتت دااااااارم ...
6 مرداد 1394
1